صلح پایدار
یک شنبه 3 / 3 / 1392برچسب:, :: 12:12 :: نويسنده : ارادتمند
عقل از آن رو دوست انسان و جهل دشمن او گرديده كه به واسطه عقل، انسان دوست را به دست مىآورد و به خيرات و نيكوييها راهنمايى مىشود، و به واسطه آن دشمنان را دفع مىنمايد و از شرور و بديها دورى مىگزيند و به اشاره آن طاعات و كارهاى نيك را انجام مىدهد و گناهان و كارهاى زشت را ترك مىكند و راه خشنودى خداوند و عبادت پروردگار را مىپويد.
و به واسطه جهل، تمامى اين امور، عكس مىشود و اضداد آن به وجود مىآيد، يعنى انسان با جهل براى خود دشمن مىتراشد، دوستانش از او مىگريزند، از راه خير و نيكى به راه شر و بدى رفته، مرتكب گناه شده، از فرمان خدا سرپيچى مىكند.
معنايى براى دوست جز آنچه مبدأ و اصل اين امور باشد و معنايى نيز براى دشمن جز آنچه مبدأ و اصل اضداد آن باشد نيست، خواه آن دوست و دشمن جوهر باشند و يا عرض، جسم باشند و يا غير جسم، درون نفس انسان باشند و يا بيرون آن، چون تمامى خصوصيات اين اشيا از حقيقت دوستى و دشمنى بيرون است، بلكه حقيقت دوست و دوستى و آنچه كه دوستى به آن تحقق مىيابد و روح معناى آن، عبارت از چيزى است كه انسان از آن بهرهمند شود و به آنچه خير و سلامت است، راهنمايى گردد.
حقيقت دشمنى و روح معناى آن، چيزى است كه انسان از آن زيان ببيند و از آن شر و بدى و شقاوت برويد و عقل و جهل نيز چنين است پس سزاوار خواهد بود كه عقل، دوست انسان و جهل، دشمن او ناميده شود.(41)
2 ـ1 ـ4 ـ معناى چهارم
معناى چهارم در نظر ملا صدرا «چيزى است كه با وجود آن در انسانى، مردم مىگويند: او عاقل است، و بازگشت آن به خوب فهميدن و سرعت ادراك در استنباط آنچه سزاوار بوده كه برگزيده و يا اجتناب شود مىباشد، گرچه در زمينؤ غرضهاى دنيايى و هواى نفس باشد.» وى معناى چهارم را يكى از احتمالات عقلى مىداند كه در حديث چهارم به كار رفته است.(42) متن حديث، ترجمه، برداشت ملا صدرا و نيز نقد و بررسى آن در قسمت ب معناى سوم گذشت.
حضرت رضا(ع) در اين حديث مىفرمايد:
«دوست هر انسانى عقل او و دشمنش جهل اوست»
ملا صدرا بر آن است كه مراد از عقل در اين حديث، معناى سوم يا چهارم است.
2 ـ 1 ـ 5 ـ معناى پنجم
معناى پنجم عقل مورد بحث در كتاب نفس است و داراى چهار مرتبه مىباشد: الف ـ عقل بالقوة؛ ب ـ عقل بالملكة؛ ج ـ عقل بالفعل؛ د ـ عقل مستفاد.
الف ـ ملا صدرا عقل مذكور در پايان حديث يازدهم را به معناى پنجم دانسته است.(43)
متن حديث:
قال رسول اللّه(ص):
«ما قسم الله للعباد شيئاً افضل من العقل، فنوم العاقل افضل من سَهَر الجاهل و اقامة العاقل أفضل من شُخُوص الجاهل، و لا بعث الله نبيّاً و لا رسولاً متى يَستكمِل العقل و يكون عقله أفضل من جميع عقول امته، و ما يُضمِر النبى(ص) فى نفسه أفضل من اجتهاد المجتهدين، و ما أدّى العبد فرائض الله حتى عقل عنه، ولا بلغ جميع العابدين فى فضل عبادتهم ما بلغ العاقل، و العقلأ هم اولوا الالباب الذين قال الله تعالى: «ما يتذكّر الااُولوا الألباب»(44)
«خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است، و خدا هيچ پيغمبر و رسولى را جز براى تكميل عقل مبعوث نساخته (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش خواهد بود، و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، بر تلاش تلاشگران ترجيح دارد، و تا بندهاى واجبات را به عقل خود در نيابد آنها را انجام نداده است. همؤ عابدان در فضيلت به پاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه خداوند درباره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مىگيرند»(45)
ملا صدرا در توضيح بخش پايانى حديث مىگويد:
بيان پيغمبر(ص): «و عاقلان همان صاحبان خردند»، يعنى عقلى كه در اينجا گفته مىشود آن عقلى كه همگان فهم مىكنند نيست؛ يعنى هر كس را كه داراى زيركى و هوشيارى در كار دنيا باشد عاقل مىخوانند و نه آن غريزهاى كه باآن، انسان از چهارپايان امتياز مىيابد، و نه آن چيزى كه در علم اخلاق از آن بحث مىشود، بلكه مراد از آن، مفهومى خواهد بود كه از بيان الهى استفاده مىشود: «تنها صاحبان خرد، اندرز مىگيرند». پس، از اين بيان دانسته مىشود كه عاقلان، همان مخصوصان به اهل ذكر يعنى اهل علم و عرفاناند، چنانكه خداوند مىفرمايد: «اگر نمىدانيد از اهل ذكر سوءال كنيد» (نحل:43)، و آنان همان استواران در علماند، چنانكه خداوند مىفرمايد: «و استواران در علم گويند: به آن ايمان داريم؛ همه از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان اندرز نگيرند» (آل عمران: 7)، و آنان حكيمان الهىاند، چنانكه مىفرمايد: « حكمت را به هر كه خواهد دهد و به هر كه حكمت داده شود خوبى فراوان اعطا شده و جز خردمندان اندرز نگيرند». (بقره: 269). و اين جز داناى حكيم و فرزانه استوار در علم و كامل در حكمت و ايمان نيست، پس عقلى كه در اوست آخرين عقلى كه در معرفت نفس بيان شده خواهد بود. خداوند به حقايق داناست و بس.(46)
ب ـ ملا صدرا حديث دوازدهم را بيانگر حقيقت «مرتبه چهارم از عقول چهارگانه مطرح شده در علم النفس» يعنى «عقل مستفاد» مىداند.(47) اين عقل، پنجمين عقلى است كه در بيان ملا صدرا گذشت.(48)
امام موسى كاظم(ع) در اين حديث، صاحبان عقل را هدايت يافتگان شمرده و در عالىترين بخش حديث، از عقل به عنوان همتراز رسولان و رسول باطنى ياد كرده و كسانى را كه تعقل نمىكنند مورد نكوهش قرار داده است.(49)
وى در ابتداى شرح اين حديث مىگويد:
اين حديث، اشتمال بر بيان حقيقت عقل به همان معنايى كه گفته شد، دارد، يعنى مرتبه چهارم از عقلهاى چهارگانه كه در علم نفس بيان شده و بزرگترين صفات و خواص و ستايش خداوند و معارف بلند قرآنى و اهداف شريف الهى را در بر دارد كه همانند آن در بسيارى از كتب عرفا يافت نمىشود و شبيه آن نيز در نتايج نظريات دانشمندان صاحب نظر نكته سنج ديده نشده، جز آنكه از يكى از ائمّه اطهار نقل شده باشد و يا از جهت سند از طريق آنان (شيعه) و يا از طريق عامه (اهل سنت) به رسول اكرم(ص) برسد.(50)
نظر ملا صدرا درباره تعريف چهارمين مرتبه از مراتب عقل مورد نظر در كتاب نفس (عقل مستفاد) اين است:
چهارم (عقل مستفاد) مرتبهاى از اين ذات است كه هر گاه خواهد، اين معقولات مفصل را تعقل نموده، بدون آنكه نياز به جدا ساختن و تجريد و رنج به دست آوردن دوباره داشته باشد آن را حاضر مىنمايد؛ چرا چنين نباشد، در حالى كه پيش از اين از آنها متأثّر (اثرپذير) شده و (از مادّه) جدا نموده و اندوخته است، بلكه چون او را ملكه اتّصال به عقل فعال حاصل شده، وقتى به عقل فعال مىنگرد آنها را حاضر مىيابد، چون (عقل مستفاد) مادام كه تعلق و تدبيرش به اين عالم باقى است، پيوسته مستغرق شهود حق تعالى و اتصال به او و آنچه كه در پى آن است از بخشنده صورتها ـ به فرمان او ـ و به فعليت رساننده معقولات به نيروى او كه آسمان و زمين را نگاه داشته است نمىباشد و بهره او در اين عالم، نوعى از ملكه اتصال است.(51)
2 ـ1 ـ 6 ـ معناى ششم
الف ـ ملا صدرا حديث اول را به معناى ششم از معانى عقل دانسته است. (52)
متن حديث:
عن أبى جعفر(ع) قال:
«لمّا خلق الله العقل استَنْطَقَه ثم قال له: أقبِل فأقبَل ثم قال له: أدبر فأدبر، ثم قال: و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا هو أحب الى منك و لا أكملتك الا فيمن احب، أما انى إياك امر و إياك أنهى و إياك اعاقب و إياك اُثيب»
امام باقر(ع) فرمايد:
«چون خدا عقل را آفريد، از او باز پرسى كرده، به او گفت: پيش آى، پيش آمد، گفت: باز گرد، بازگشت، فرمود: به عزت و جلالم سوگند، مخلوقى كه از تو نزد من محبوبتر باشد نيافريدم و تو را تنها به كسانى كه دوستشان دارم بهطور كامل دادم. همانا امر و نهى، كيفر و پاداشم متوجه توست»(53)
ايشان در شرح حديث مىفرمايد:
إن هذا العقل، أوّل المخلوقات و أقرب المجعولات الى الحقّ الأوّل و أعظمها و أتمّها و ثانى الموجودات فى الموجوديّة؛(54)
اين عقل، نخستين آفريده و نزديكترين مخلوق به خداوند و بزرگترين و كاملترين آنها و دومين موجود است.
ب ـ ملا صدرا حديث چهاردهم را نيز به معناى ششم از معانى عقل دانسته است.(55)
حضرت صادق(ع) در اين حديث مىفرمايد:
«خداى عزوجل عقل را از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد و آن، مخلوق اول از روحانيين است؛ پس به او فرمود: پس رو، او پس رفت؛ سپس فرمود: پيش آى، پيش آمد... »(56)
2 ـ 2 ـ ديدگاه علامه مجلسى
2 ـ 2 ـ 1 ـ معناى اول
علامه مجلسى بر اين عقيده است كه اكثر روايات مربوط به عقل، ظاهر در معناى اول و دوم است و ريشه اين دو معناى نيز يك مفهوم است و در ميان اين دو معناى، بيشتر روايات در معناى دوم، ظاهرتر است.(57) ايشان در موارد زير، واژه عقل را به معناى اول دانسته است:
الف ـ حديث دوم:
عن على(ع) قال:
«هبط جبرئيل(ع) على آدم(ع) فقال: يا آدم إنى اُمِرت أن اُخيِّرك واحدة من ثلاث فاختَرْها و دَع اثنتين فقال له آدم: يا جبرئيل و ما الثلاث؟ فقال: العقل و الحيأ و الدين. فقال آدم(ع) انى قد اختَرْت العقل فقال جبرئيل للحيأ و الدين: انصرفا و دعاه فقالا: ياجبرئيل إنّا اُمِرنا أن نكون مع العقل حيث كان قال: فشأنكما و عرج»
امام على(ع) فرمود:
«جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم، من مأمور شدهام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز، مخير سازم پس يكى را برگزين و دو تا را واگذار. آدم گفت: آن سه چيست؟ گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: عقل را بر گزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما بازگرديد و او را واگذاريد. آن دو گفتند: اى جبرئيل، ما مأموريم هر جا كه عقل باشد، با او باشيم. گفت: خود دانيد، و بالا رفت.(58)
به نظر ايشان، مراد از عقل در اين حديث، مفهومى است كه معناى اول، دوم و سوم را در بر مىگيرد.(59)
ب ـ علامه بخشى از حديث دوازدهم را به معناى اول از معانى عقل گرفته است. در اين بخش حضرت موسى بن جعفر(ع) مىفرمايد:
«يا هشام انّ للّه على الناس حُجّتين: حجّة ظاهرة و حجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرُسُل و الأنبيأ و الائمّة(ع) و أمّا الباطنة فالعقول»
«اى هشام! خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان. حجت آشكار، رسولان و پيغمبران و امامان اند و حجت پنهان، عقل مردم است»(60)
ايشان در ذيل حديث مىفرمايد:
شايد مراد از عقول در اينجا عقلى باشد كه مناط تكليف است و با آن بين حق و باطل و نيكو و زشت، تميز داده مىشود.(61)
ج ـ از عبارت علامه در ذيل حديث نوزدهم استفاده مىشود كه ايشان عقل در اين حديث را به معناى اول مىداند.
عن اسحاق بن عمّار، عن أبى عبداللّه(ع) قال:
«قلت له: جعلت فداك انّ لى جاراً كثير الصلاة كثير الصدقة، كثير الحجّ لابأس به؛ قال: فقال: يا اسحاق كيف عقله؟ قال: قلت له: جعلت فداك ليس له عقل؛ قال: فقال: لا يرتفع بذلك منه»
اسحاق بن عمار گويد:
«به حضرت صادق عرض كردم: قربانت گردم، من همسايهاى دارم كه نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسيار است و عيب ظاهرى ندارد. فرمود: عقلش چطور است؟ گفتم: عقل درستى ندارد. فرمود: پس با آن اعمال درجهاش بالا نمىرود»(62)
ايشان مىفرمايد: مقصود حضرت از اينكه فرمود: «عقلش چگونه است» يعنى نيروى تشخيص حق و باطل در او بهطورى كه سبب انقياد در برابر حق و اقرار به آن گردد چگونه است.(63)
2 ـ2 ـ2 ـ معناى دوم
به نظر علامه، معناى دوم، «ملكه و حالتى در نفس است كه او را به گزينش خيرات و منافع و دورى از شرور و ضررها وا مىدارد و نفس به مدد اين ملكه بر طرد خواهشهاى شهوت و خشم و وسوسههاى اهريمنى توان مىيابد. چنانكه گذشت از نظر ايشان، اكثر روايات باب عقل و جهل، ظاهر در معناى دوم است.(64)
به نظر ايشان واژه عقل در موارد زير، در معناى دوم به كار رفته است:
الف ـ حديث دوم: متن و ترجمه اين حديث و نيز نظر علامه در ذيلِ قسمت الفِ معناى اول آن گذشت.
در اين حديث، حضرت آدم(ع) مخيّر مىشود كه يكى از عقل، حيا و دين را برگزيند. آن حضرت، عقل را اختيار مىكند. جبرئيل به حيا و دين دستور مىدهد كه آدم را با عقل واگذارند؛ اما آنها مىگويند: «ما مأموريم كه هر جا عقل باشد، همراهش باشيم.»(65)
ب ـ حديث سوم: متن و ترجمه اين حديث در بخش الفِ معناى سوم از ديدگاه ملا صدرا در همين فصل گذشت.
چكيده حديث اين است كه امام صادق(ع) درباره تعريف عقل مىفرمايند:
«عقل، چيزى است كه با آن خداوند رحمان عبادت شود بهشت به دست آيد.»(66)
علامه معتقد است كه ظاهراً مراد از عقل در اين حديث، معناى دوم است؛ گر چه ايشان احتمال بعضى ديگر از معانى را نيز رد نمىكند.(67)
ج ـ حديث ششم:
قال ابوعبداللّه(ع):
«من كان عاقلاً كان له دين، و من كان له دين دخل الجنّة»(68)
«هر كه عاقل است دين دارد و كسى كه دين دارد به بهشت مىرود»
علامه مىفرمايد: «مقصود از عقل در اينجا، همان مقصود از عقل در روايت سوم است.»(69)
2 ـ 2 ـ 3 ـ معناى سوم
علامه مجلسى، عقل در حديث دوم را مفهومى دانسته است كه معناى اول و دوم و سوم را در بر مىگيرد.(70)
متن و ترجمه اين حديث در صفحات قبل (قسمت الف معناى اول) گذشت.
خلاصه حديث اين است كه حضرت آدم(ع) مخيّر مىشود كه يكى از عقل، حيأ و دين را برگزيند. آن حضرت عقل را اختيار مىكند. جبرئيل به حيأ و دين دستور مىدهد كه آدم را با عقل واگذارند؛ اما آنها مىگويند: «ما مأموريم كه هر جا عقل باشد، همراهش باشيم.»(71)
3 ـ2 ـ4 ـ معناى چهارم
معناى چهارم، مراتب استعداد نفس و قرب و بُعد آن نسبت به تحصيل نظريات است كه داراى چهار مرتبه عقل هيولانى، عقل بالملكه، عقل بالفعل و عقل مستفاد مىباشد. علامه هيچ يك از روايات «كتاب العقل و الجهل» را بهطور مستقل بر معناى چهارم حمل نكرده است؛ گرچه برخى از روايات را بنابر بعضى از احتمالات بر معناى چهارم حمل نموده است.(72)
2 ـ2 ـ 5 ـ معناى پنجم
معناى پنجم، نفس ناطقه انسان است كه او را از بقيه چهارپايان جدا مىكند. ايشان معناى پنجم را نيز بهطور خاص بر هيچكدام از روايات حمل نكرده است. البته در برخى از موارد، امكان حمل آن را مطرح ساخته است.(73)
2 ـ2 ـ 6 ـ معناى ششم
معناى ششم، عقل مجرد قديمى است كه هيچ تعلقى در ذات و فعلش به مادّه ندارد. علامه هيچ يك از روايات را قاطعانه بر معناى ششم حمل نكرده است؛ گرچه احتمال آن را درباره پارهاى از روايات طرح كرده است.(74)
از مقايسه اجمالى ديدگاههاى ملا صدرا وعلامه مجلسى درباره مفهوم عقل وحمل آن بر احاديث، چنين به نظر مى آيد كه گرچه نگرشهاى اين دو محقّق داراى نقاط اشتراك فراوانى است، اختلاف نظرهاى آنها را نيز نبايد از نظر دور داشت.
پينوشتها:
(35) . شرح اصول الكافى، ج 1، ص 225 و 228 و 229.
(36) . اصول كافى ، ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينى رازى ، با ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج 1، ص 11، ح 3 .
(37) . شرح اصول الكافى، ج 1 ، ص 225 .
(38) . همان، ج 1 ، ص 228 ـ 229 .
(39) . همان، ص 231 .
(40) .همان.
(41) . همان، ص 231.
(42) . همان، ص 231 .
(43) . همان، ج 1، ص 251.
(44) . سوره زمر، آيه 9.
(45) . اصول كافى ، با ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج 1، ص 14، ح 11.
(46) . شرح اصول الكافى، ج 1، ص 250 ـ 251 .
(47) . همان، ج 1، ص 252.
(48) . همان، ج 1، ص 226.
(49) . اصول كافى، ج 1 ، ص 14 ، ح 12 .
(50) . شرح اصول الكافى، ج 1 ، ص 252 .
(51) . همان، ج 1 ،ص 227.
(52) . همان، ج 1 ،ص 216 و 227.
(53) . اصول كافى ، ج 1، ص 10، ح 1 .
(54) . شرح اصول الكافى، صدرالدين الشيرازى، ج 1، ص 216 .
(55). همان، ج 1، ص 227.
(56) . اصول كافى، ج 1، ص 23 .
(57) . مرآة العقول، ج 1، ص 27.
(58) . اصول كافى، ج 1 ، ص 11 ، ح 2 .
(59) . مرآة العقول، ج 1 ،ص 32 .
(60) . اصول كافى، ج 1 ،ص 19 ، ح 12 .
(61) . مرآةالعقول، ج 1، ص 57.
(62) . اصول كافى، ج 1، ص 27، ح 19.
(63) . مرآة العقول، ج 1 ،ص 78 ،ح 19 .
(64) . همان، ج 1، ص 27.
(65) . اصول كافى، ج 1، ص 11، ح 2 .
(66) . همان، ح 3.
(67) . مرآة العقول، ج 1، ص 32.
(68) . اصول كافى، ج 1، ص 12، ح 6.
(69) . مرآة العقول، ج 1 ،ص 34 .
(70) . همان، ج 1، ص32.
(71) . اصول كافى، ج 1، ص 11، ح 2.
(72) . همان، ج 1، ص 27، 33 و 65.
(73) . همان، ص 28، 33 و 65.
(74) . همان، ص 29، 33 و 65
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |